منظومه شمسی ودوستان

این متن زیبا رو یكی از دوستان برام فرستاده بود كه عینا من هم اینجا كپیش میكنم براتون...

«تو خورشید هستی و در مرکز جهان ایستاده‌ای و دوستانت سیاره‌های منظومه‌ای هستند که در اطرافت شکل داده‌ای. جاذبه‌ات برای بعضی از سیاره‌ها قوی‌تر است، همان‌ها که در مدارهایی نزدیک به تو می‌چرخند، و برای بقیه فقط به آن اندازه است که در اطرافت باقی بمانند. سیاره‌ها مدارشان بیضی شکل است، گاهی از خورشیدی که تو باشی فاصله می‌گیرند، خیلی دور می‌شوند و گاهی به نزدیک‌ترین فاصله از تو می‌رسند... فرق تو با خورشیدی که در آسمان است در اراده‌ای است که برای تعیین فاصله‌ی سیاره‌هایت داری، می‌توانی تصمیم بگیری کدام یک را به مداری نزدیک‌تر فرا بخوانی و کدام را به مدارهای دوردست تبعید کنی! می‌توانی اراده کنی و به تعداد سیاره‌های منظومه‌ات بیفزایی... اما یادت باشد که نباید دو سیاره را در یک مدار جا بدهی یا سیاره‌ای را بیش از آن که باید به خودت نزدیک کنی، به صلاح نیست، چون همیشه خطر برخوردشان با یکدیگر و با تو منظومه‌ات را تهدید خواهد کرد... هر تصادمی نظم جهان کوچکت را برهم خواهد زد...»
این‌ها توضیحات من بود به علی آقا، یک دوست قدیمی، که معنای فاصله را درک نمی‌کرد. وقتی به او گفتم که فقط سالی یک‌بار دلم برایش تنگ می‌شود و اگر همان یک بار نبینمش بیمار خواهم شد از من رنجید، حرفم را حمل بر بی‌احترامی کرد و رفت. علت رنجشش را درک می‌کردم، توقع داشت به دروغ بگویم که دوست دارم او رابیشتر ببینم اما مشغله نمی‌گذارد و... اهل تعارف و تکلف بود. من اهل تعارف نیستم اما اعتراف می‌کنم که روشم برای ابراز علاقه به یک دوست قدیمی درست نبود.
                                                                ***
پشت میزی نشسته‌ام پر از اهرم‌ها و دکمه‌های رنگارنگی که هرکدام سرنوشت سیاره‌ای را در اختیار دارند و آن روبرو صفحه‌ی نمایش بزرگی است که منظومه‌‌ام را نشان می‌دهد، اسمش را گذاشته‌ام منظومه‌ی شمسی و دوستان. آن خورشید کوچک به نیابت از من در میان صفحه ایستاده است و اگر راهی بود تا با چشم مسلح و با دقتی بیشتر به سطح مشتعل آن نگاه کنید لکه‌های عظیمی به وسعت چند قاره می‌دیدید که اعضای خانواده‌ام هستند، آن توده‌ی مشتعل عظیم و توفانی همسرم است و آن دو لکه‌ی کوچک و سرخ، پسرهایم... بعد از آن با فاصله‌ای که فقط روی نقشه‌ای به این ابعاد کوتاه به نظر می‌آید صمیمی‌ترین دوستم ایستاده است و در مدار بعد دوستی دیگر و در مدار بعد یکی دیگر... در دورترین مدارها آدم‌هایی هستند که به ندرت می‌بینمشان، مثل دکتر دندانپزشکم که دوستش دارم اما ترجیح می‌دهم بیشتر از سالی یک‌بار نبینمش. اگر به مجموعه‌ی چندصد، یا چند هزار، سیاره‌ای که بر این پرده نقش بسته‌اند از دور نگاه کنید فقط توده‌ای غبارآلود خواهید دید که بود و نبود بعضی از سیاره‌ها را کم اهمیت جلوه می‌دهد اما واقعیت آن است که بقای منظومه به وجود تک تک آن‌ها وابسته است. با خودتان فکر کنید که اگر این توده‌ی غبارآلود نبود خورشیدی که آن میان است به چه کار می‌آمد؟ من این‌جا پشت این میز نشسته‌ام تا یک یک‌شان را ببینم، تا از سلامت همه‌شان مطمئن شوم. گاهی مثل امروز باید به کار گردش یکی از آن‌ها نظم بدهم، این اهرم سرخ رنگ را که به بالا بکشم و بعد این دکمه‌ی سبز رنگ را که اسم یک دوست عزیز زیر آن نوشته شده فشار بدهم سیاره‌ای از مدار خارج می‌شود و به مدار جدیدی که آن دورترها برایش آماده کرده‌ام می‌رود... بعد اهرم آبی را به پائین می‌کشم و دکمه‌ی نارنجی را فشار می‌دهم تا سیاره دیگری از مدارش جدا شود و نزدیک‌تر بیاید...
                                                               ***
در جهان واقعی، کار نظم دادن به دوستی‌ها بسیار دشوارتر و به مراتب ظریف‌تر از کشیدن چند اهرم یا فشار دادن چند دکمه است. برای تعیین فاصله‌ی دوستان نیاز به توافقی قبلی و قلبی است. نمی‌شود جای کسی را به زور تغییر داد یا به کسی به زور نزدیک شد، آدم‌ها حق دارند سرکشی کنند یا زیر بار تغییراتی که دوست ندارند نروند، نباید کاری کرد تا یک دوست خیال کند دورش انداخته‌اید یا به او بی‌احترامی کرده‌اید یا با فاصله گرفتن قصد تحقیرش را داشته‌اید... با کمی محبت می‌توان به آدم‌ها نزدیک شد اما با خیلی محبت باید از آن‌ها فاصله گرفت...
من هم در منظومه‌ی بسیاری از دوستانم در آخرین مدارها می‌چرخم، از این که خیلی به آن‌ها نزدیک نیستم ناراحت نیستم اما از این‌که جزئی از منظومه‌شان هستم قطعاً خوشحالم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر