مركز علوم و نجوم زنجان يكي از مراكز خاص علمي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان استان زنجان است . اين مركز علاوه بر دارا بودن فضاي كتابخانه كانوني از امكانات بسيار خوبي در زمينه نجوم برخوردار است كه از آن جمله ميتوان به گنبد افلاك نما و دستگاه آسمان نماي تمام ديجيتال، گنبدرصدخانه و امكانات رصدي در حد بسيار عالي اشاره نمود. در حين وقوع پديده هاي مختلف رصدي اين مركز ميزبان علاقمندان و دوستداران آسمان شب است.
ما روي سياره اي زندگي ميكنيم كه چهار فصل زيبا داره. در حالي كه مناطق نيمكره شمالي دارن وارد زمستون ميشن، ساكنان نيمكره جنوبي زمين دارن خودشونو براي يه تابستون گرم آماده ميكنن. دليل اينكه زمين چهارتافصل داره بحث دوري و نزديكي زمين به خورشيد در طول مسير حركتش به دور خورشيد نيست. دليلش تمايل محور گردش زمين هستش كه با صفحه مداري زمين به دور خورشيد 23.5 درجه اختلاف دارد و همين اختلاف ظاهراً ناچيز باعث شده كه در حالي كه خورشيد در مناطق شمالي زمين مايل مي تابد، ساكنان نيمكره جنوبي زمين خورشيد را در ارتفاع بالاتري در آسمان ميبينند وطول روز در آن مناطق بيشترين مقدار را دارد. يلدا در ميان ايرانيان اززمانهاي بسيار دور شناخته شده بوده است. يكي از زيباترين مراسمي كه در طي اين شب هر ايراني انجام ميده، خوندن ديوان حافظ هستش. يلدا با اينكه ازحيث نجومي خيلييي هم شب بلندي نيست، اما بهترين فرصت است براي با هم بودن برا ما آدمها كه اونقدر خودمونو مشغول به كاراي روزمره كرديم كه حتي وقت نميكنيم به عزيزانمون، به پدر بزرگ ها و مادربزرگ هامون، به همه كسايي كه قلبشون برامون مي تپه، سري بزنيم، حالي ازشون بپرسيم و مدت زماني هر چند كوتاه در كنارشون باشيم. ياد پدربزرگم ميافتم كه فردا سالگردشه. يهو خيلي دلم براش تنگ ميشه، صداش تو گوشم ميپيچه، تمامي مناظرزيبايي كه ازش به ياد دارم دوباره و چند باره مياد تو ذهنم، خنده هاش، شيطنت هاش!، حرفاش ... با همه اين حالاتي كه دارم كنار خونواده ميرم. هندونه، پرتغال، انار، آجيل، چهره گرم و مهربون پدر و مادر و ديوان حافظ. به فالهايي كه بابا برام ميگيره واقعا اعتقاد دارم. فالمو كه بازميكنم و بلند بلند ميخونم و هر از گاهي زمزمه هاي بابا رو ميشنوم كه منو تو خوندن همراهي ميكنه. مادر آروم نشسته و با لبخندهاي گرمش گرمي عشق تو دلامون ميپاشه. برادرم هم كه با شيطنت هاش فضا رو شاد نگه ميداره.
روي ابياتي كه تو فالم اومده بحث ميكنيم و هر كي نظرشو ميگه.
و من انديشه كنان... صداي رسول نجفيان تو گوشم ميپيچه: اين شبهاي سردِ چله بزرگه، با همه يلداييش باز بي دوومه
چند روز قبل جناب آقای دکتر نصیری نماینده محترم مردم زنجان و طارم به مرکزمان آمدند و در فضایی گرم و صمیمی جلسهای برگزار کردیم و در این جلسه از کارهای مهمی که برای شناساندن نجوم در سطح استانی میتوانیم انجام دهیم، صحبت شد. در ابتدای جلسه آقای مروج، مدیریت کانون فلسفه وجودی مرکز را از همان لحظات اول که فکر اولیه احداث این مرکز چگونه به ذهنشان رسید، تا آخرین مراحل برای آقای دکتر نصیری توضیح دادند. ما نیز امیدواریم بتوانیم با توجه به امکانات خوب و تقریبا عالیای که برای مرکز در نظر گرفته شده، همچنین با راهنماییهای دلسوزانه و موثر افرادی سرشناس در زمینه نجوم آماتوری و حرفهای همچون آقای دکتر نصیری، بتوانیم آن چنان که باید، قدم در راهی برداریم که هم مقبول خدا باشد، هم مقبول خلق خدا.
وال-ای ساخته ی «اندرو استنتون» یک انیمیشن خوش ساخت و پر زرق و برق است که شاید بتوان آن را فیلمی معنا گرا هم دانست. وال-ای داستان روبات نظافتچی کوچکی است که در سیاره ی زمین که اکنون دیگر خالی از سکنه است دنیایی شیرین و دوست داشتنی برای خود درست کرده است. صحنه هایی حقیقتا تکان دهنده که حاکی از غیر قابل سکونت شدن زمین است، از جمله نمایش تیتر روزنامه ای که زمین پر از آشغال شده است، به آکسیوم سفر کنید تا زنده بمانید و ... همه و همه حاکی از فاجعه ای است که حتی امروزه هم در مورد آن هشدارهایی میشنویم! در بخش اولیه ی فیلم شاهد روباتی هستیم که در تنهایی بی انتهای خود به چنان حدی از کمال احساسی و عاطفی رسیده است که بیننده ی فیلم در همان لحظات ابتدایی فیلم ماشین بودن او را از یاد می برد.
وال-ای با استفاده از باقی مانده های تمدن بشری در زمین با چیزهایی کوچک مانند نوار ویدئویی که صحنه هایی از فیلمی قدیمی را نشان می دهد و یا اشیائی که از میان زباله ها پیدا می کند تمدنی کوچک با فرهنگی غنی برای خود ساخته است.
به جرات می توان گفت که اگر کل فیلم به نشان دادن همین دنیای کوچک وال-ای اختصاص داشت باز هم با فیلمی گیرا و دلنشین طرف بودیم.
اما این دنیای کوچک با ورود روباتی مونث تغییر می کند. روبات مونث که فک کنم «ایوان» نام دارد و از طرف انسان ها که الان در فضایی دور دست و در سفینه ی ساخته ی خود به نام «آکسیوم» زندگی می کنند به سوی زمین فرستاده شده تا شاید با یافتن گیاهی کوچک نوید بازگشت زندگی به زمین را به انسان اسیر، در زندان خود ساخته بدهد. وال-ای که شاید برای اولین بار فرصت داشتن همدم و یا بهتر بگوییم هم نژادی را برای خود یافته است، معصومانه به ایو دل می بندد. این دلبستگی رفته رفته تبدیل به عشقی کودکانه و پاک می شود. اما ایو که ماموریت خود را انجام داده است با وجود به پیدایش احساسی در درونش همچنان اسیر ماشین بودن خود است و سرانجام هم باید برگردد. ولی این وال-ای است که دیگر طاقت تنهایی را ندارد و برای به دست آوردن همدم و عشق خود دل به دریا می زند. قسمت اول فیلم که در اینجا پایان می پذیرد نشان دهنده ی امکان وجود و یا به وجود آمدن احساس و عاطفه در ماشین را نشان می دهد که گمان میکنم با داستان و شخصیت پردازی منحصر به فرد، فیلم را تا حد یک شاهکار سینمایی بالا می برد که حرفی برای گفتن هم دارد. قسمت دوم با ورود ایو و وال-ای به سفینه ی انسان ها آغاز می شود در این قسمت هم همان جنبه ی احساس در فیلم وجود دارد و حتی با ورود کاراکتر های دیگری به فیلم قوت هم می گیرد. که اشاره به آن دوباره گویی است و به همین قدر بسنده می کنم که با ورود وال-ای که نوعی منجی محسوب می شود علاوه بر انسان ها حتی کم اهمیت ترین روبات های این نظام بزرگ هم جرات خروج از چهارچوب ماشینی و تجربه ی کارهای ممنوع را پیدا می کنند.
جامعه ای که انسان ها برای خود ساخته اند جامعه ای است کاملا در سلطه ی ماشین ها. ماشین هایی که قصد نابودی انسان را ندارند بلکه از او حفاظت هم می کنند ولی این حفاظت باعث شده است تا انسان ها خود و توانایی هایشان را فراموش کنند و به حیواناتی بی مصرف تبدیل شوند که بدون ماشین ها قادر به زندگی نیستند. صحنه هایی را میبینیم که اگر چندین بار آنها را مرور کنیم، حقیقتاً ناراحت میشویم. و این وال-ایست که با تمام احساس خود ناخواسته و کاملا معصومانه به یگانه منجی بشر تبدیل می شود. این تلاش ناخواسته ی او که ابتدا با کمک ماشین های به اصطلاح خراب و سپس انسان هایی که در برخورد با او دوباره خود و توانایی های خود را یافته اند و همچنین محبوبش ایو که دیگر کاملا احساس و نیروی آن را درک کرده است با مقاومت ماشین های حاکم بر انسان ها روبه رو می شود. این ماشین ها که رهبری آنها را خلبان خودکار سفینه «اوتو» برعهده دارد تمام تلاش خود را می کنند تا وضعیت موجود را حفظ کنند. این ماشین ها با سرسختی تمام تلاش می کنند تا جامعه ی را که در آن نقش چوپان را برای رمه ی انسان ها بازی می کنند حفظ کنند ولی در نهایت در مقابل نیروی احساس سرخم می کنند. و سرانجام شاهد این موضوع هستیم که وال-ای تبدیل به تنها امید انسان هایی می شود که آنقدر ناتوان شده اند که موقع به هم خوردن تعادل سفینه مانند تکه گوشت های بی اختیار با این سو و آن سو می روند. همین وال-ای کوچک است که انسان را به سوی دنیایی گرچه زشت و کثیف در ظاهر ولی پر امید راهنمایی می کند تا انسان دوباره همه چیز را از صفر شروع کند و دیگر اشتباهات قبلی خود را تکرار کند.انیمیشن وال-ای با وجود چهارچوبی کارتونی و کودکانه چنان به این موضوع پرداخته است که قبلا هرگز شاهد چنین عمقی در فیلم های قبل از خود نبوده ایم. وال-ای را نه به دید یک انیمیشن صرف، بلکه یک فیلم و حتی یک نظریه پردازی باید دید که شاید پیشگویی از آینده ی بشر ارائه می دهد. بشری که هر روز با وجود درک این موضوع که کارهایش باعث تخریب محیط زندگی اش می شود هیچ اقدامی برای جلوگیری از نابودی خانه اش نمی کند و از هم اکنون زمزمه هایی برای یافتن سیاره ای دیگر برای زندگی برای ادامه ی حیاتش بعد از نابودی زمین می شنویم. بیاید امیدوار باشیم که در آینده ای دور وال-ایی پیدا شود تا منجی بشریت باشد. مخلوقی که خالقش را نجات می دهد.
گاه می توان آرام شد از حضوری که فرسنگ ها فاصله دارد گاه میتوان گم شد در سیاهی چشمانی که دیده نمیشوند و مسحور آواهایی شد که شنیده نمیشوند گاه میتون حس کرد التهاب دست هایی را که به سویت دراز نمیشوند و پناه یافت در مامن آغوشی که هیچ گاه گشوده نمیشود بیش از اینها هم میتوان داستانهایی را خواند که نوشته نمیشوند و مغلوب بازیهایی شد که هرگز آغاز نمیشوند آری، اینست تکرار غریبانه ما چرا که ما هیچ وقت من و تو نبوده ایم از ازل یکی بوده ایم و پیش خواهیم رفت به سوی ابدیتی که دوباره یکی شویم ..................... خدیجه. ن
به بهانه عيد قربان و تفكر در مورد كاري كه هزاران سال پيش قهرمان ايمان، ابراهيم بت شكن، كرده بود رو ميارم به كتابي كه چندين سال قبل يكي از دوستان معرفي كرده بود بهم: اسم كتاب" ترس و لرز"هست و نوشته "كي ير كگارد" ميباشد. كگارد در اين كتاب از ابراهيم به عنوان قهرمان ايمان ياد ميكند.ايمان مهمترين مقوله ايست كه ابراهيم به خاطر داشتنش آن هم ازنوع اعلايش به نام قهرمان خوانده ميشود. قهرمان ايمان كسي است كه در اوج نااميدي و ترس و لرز از اضطراب ناشي از از دست دادن عزيزترين گنج زندگي، به كسي كه از او خواسته تن به چنين كاري بدهد، با تمام وجود ايمان دارد. ابراهيم در نگاه كي ير كگارد، ايمان قلبي دارد كه خدا اسماعيل را به او بازميگرداند، لذا در عين اينكه انسان است و از انديشه ريختن خون اسماعيل آن چنان برخورد ميلرزد كه گاه ترديد ميكند كه "اگر خدا اسماعيل را به او بازنگرداند چه، آنچنان با قساوت نسبت به اسماعيل ميخواهد عمل كند كه خداي خود را خشنود سازد. حتي ابراهيم كاريميكند كه اسماعيل ايمانش رانسبت به پدرازدست بدهد و در عوض ايمانش به خدا صد چندان شود. چيزي در درون ابراهيم فرياد ميزند شايد اين انديشه شيطاني است، اما ايمان ابراهيم وادارش ميكند حتي اخلاق را كنار بگذارد و كارد تيز را بر گردن ثمره ي زندگي اش بگذارد و در نهايتِ ترس و لرز ناشي از اينكه مبادا در اجراي فرمان خدا مردود شود، سعي ميكند بدون در نظر گرفتن خود، امر خدا را اجابت كند. ديگر هرگز به دلش اين پيام را راه نميدهد كه اگر اراده خدا دير تر از كارد تيز عمل كند چه؟ ايمان او به لطف خدا و به بازگرداندن اسماعيل، او را قهرمان عرصه ي ترديد ميكند و او پيروزمندانه از اين امتحان بيرون مي آيد. برايم بسيار جالب است كه فردي همچون كي ير كگارد آن چنان هنرمندانه و زيركانه لايه هاي درن فكري ابراهيم را در اين كتاب تشريح ميكند كه در حين خواندنش حس ميكنم با ترس و لرز ابراهيم شريك هستم.
پيشنهاد ميكنم اين كتاب راحتما بخوانيد. دكتر عبالكريم رشيديان هم مترجم اين كتاب به فارسي است
روزهايي كه باذوق وشوق راهي مدرسه بوديم و اول سال كتابهامون تازه بود و رفته رفته رفته كهنه ميشد
يادش بخير كتابهاي فارسي مون
هميشه با نام و يادخدا شروع ميشد و از درو كردن محصولات كشاورزا و روز خوب پيروزي و اومدن پرستو ها و بهار و روز جمهوري اسلامي ميگفت. براي اينكه با هنرزيبانوشتن هم آشنا بشيم، هر چند صفحه يه بار تمرين خوشنويسي داشتيم.
با شعراي قديمي آشنا ميشديم و از هركدومشون شعري مهم ياد ميگرفتيم.
...يكي روبهي ديد بي دست و پاي
....جداشد يكي چشمه از كوهسار
...باز باران با ترانه
...روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
وقتي هم به آخر كتاب فارسي ميرسيد از معلمامون تشكر ميكرديم كه..
..اي معلم آزاده ترا سپاس كه
سال به سال با لذت بزرگ تر ميشديم و با ذوق و شوق از كلاس سوم به بعد مداد سياه و قرمزامون تبديل ميشد به خودكار
چه ذوقي داشتيم وقتي با خودكار مينوشتيم
حس ميكرديم اعتماد به نفسمون خيلي بالاست
چه حس خوبي داشتيم وقتيگلهاي جلد كتاب فارسمون بيشتر ميشد
امروز كه به كتابهاي قديمي نگاه ميكنيم و ميبينيم كه به آرزوي اون روزامون، يعني بزرگ شدن رسيديم، آهههههي از ته دل ميكشيم كه
از تاريخ 23 تا 28 آبان ماه نمايشگاه كتابي در مركز علوم و نجوم زنجان برگزار گرديد.
در اين نمايشگاه كتابهاي مختلف مناسب گروه هاي سني كودك و نوجوان به همراه وسايل بازي و سرگرمي با تخفيف به دانش آموزان عرضه گرديد
یکی از اعضای خیلی فعال مرکز رادمهر ملکی هست که یه پسر فعال و البته کمیهم پرحرفه. رادمهر ذهن خیلی زیبایی داره و حرفایی که میزنه گاهی آدمو باتعجب وامیداره. توی یکی از داستانهاش درباره فسفرسفید و سربازان امریکاییو نیروهای ناتو و ... گفته بود که اگه بدونین رادمهر فقط 9 سال داره واقعاتعجب میکنین از این حرفاش. چند روز پیش مادر رادمهر برامون یکی از کارهایقشنگ رادمهر رو آورد. نامه ای که رادمهر به مادرش نوشته بود. این هم عیننامه اشه
جلسه شورای اداری شهرستان زنجان در مورخه 88/8/3 در مرکز علوم و نجوم با حضور جناب آقای ضیایی فرماندار محترم زنجان و جمعی از مدیران و روسای ادارات استان برگزار گردید.
در ادامه ضمن راه اندازی مینی بوس کتابخانه سیار شهری زنجان، از گنبد آسمان نما و برنامهی اجرا شده توسط مربی نجوم در این بخش از مرکز نیز بازدید به عمل آمد.
برگهای تقویم مرکز علوم و نجوم در مدت زمان کوتاه پر از خاطرات خوب و شنیدنی است. این بار سی امین برگ تقویم مهرماه شاهد حضور همکاران به همراه خانواده هایشان در مرکز علوم و نجوم بود. خانواده ها ضمن آشنایی با فعالیت های مرکز از گنبد آسمان نما نیز بازدید نمودند که در این بازدید مربی نجوم به اجرای برنامه ای نجومی در زیر گنبد پرداخت. در این برنامه در حدود 85 نفر حضور داشتند. همچنین با توجه به برگزاری برنامه رصد شبهای گالیله ای توسط گروه نجوم آیتان در محوطه مرکز، همکاران و خانواده ها نیز در این برنامه رصدی شرکت کردند.
فصل هزار رنگ پاییز در حالی مهمان شهر بود که مرکز علوم و نجوم نیز پذیرای کارشناسان و مربیان فرهنگی در مسابقه قصه گویی استانی بود. این برنامه با تلاوت قرآن کریم و خوشامد گویی سرپرست مرکز شروع شد. همچنین در ابتدای این برنامه به معیارها و ملاکهای قصه گویی موفق نیز اشاره گردید. در ادامه به قید قرعه همکاران به ترتیب به قصه گویی پرداختند هدف از برگزاری این مسابقه زمینه سازی برای رقابت سالم در میان مربیان و شناسایی استعدادهای قصه گویی در سطح استان و ارتقا کیفی فعالیت قصه گویی بود.
بدین ترتیب دفتر مسابقه قصه گویی با قصه هایی خوش در سی ام مهرماه با خاطراتی به یادماندنی بسته شد.
مدتها پیش در حالیکه به فعالیت نمایش خلاق و روشهای نو در اجرای این فعالیت فکر میکردم در حالیکه یک خودکار بیک (از نوع خیلی پر رنگش!!) هم دم دستم بود، به ذهنم رسید چرا از همین خودکار و دست چپم برای ایجاد یک روش استفاده نکنم. تصویر زیر هم ماحصل همان چند دقیقه فکر است!
لابلایدست نوشته های بچه ها در مورد موضوعات مختلف نجومی به نامه هایی از بچه هابرخوردم که در اواسط کلاس در هنگام مطرح کردن بحث دنباله دارها خواستهبودم بچه ها برای دنباله دار هالی نامه ای بنویسند و از آرزوهای خودشانبرای همسفر شدن با هالی بنویسند. گلچینی از نوشته های بچه ها را برایتانبه نمایش میگذارم.
سلامحالت چطور است؟ امروز میخواهم درباره خودت با تو صحبت کنم. من یک سوال مهمدارم. آن هم اینست که تو خسته نمیشوی هی از این ور به اون ور میروی؟ توعجب حوصله ای داری یا! حالا ازین ور کهکشان به آن ور کهکشان میروی یک لطفیکن من رو هم با خودت ببر. من میدونم که تو هر 76 سال مهمان مایی. ولی منخیلی دوست دارم به ستاره سها سری بزنی. میتوانی خواهرم رو هم با خودت وخودم ببری. اسم اون هم سها ست و خیلی دوست دارد ستاره اش را ببیندو خواهرمن فقط این رو میداند که ستاره سها قرمز رنگ است. خواهر من کلاس دوم است و7 سال دارد و من هم 11 ساله ام. البته تو الان دیگر باید به نظر من9000000000000000 سال ! یا شاید هم بیشتر سن داشته باشی. اگر تو منو بهکهکشان ببری آرزویم برآورده میشود. خداحافظ.
آدرس گیرنده ، کهکشان راه شیری، دور و بر خورشید، آقا یا خانم هالی
آدرسفرستنده: کره زمین، قاره آسیا، کشور ایران، استان زنجان، شهر زنجان، کویزیبا شهر، شیرازی 4 فاز یک، عمید 5، ق 250، منزل خانم نیکو قنبری
به نام خداوند بخشنده مهربان.
سلامبر تو ای هالی. ای هالی که هر 76 سال یکبار به دور خورشید میگردی ومیتوانی یکبار زمین و زمینیان را ببینی. اکنون من مهدی مروج پسر 12 سالههستم که میخواهم به تو نامه بنویسم و از این طریق با تو ارتباط برقرارکنم. ای دنباله دار زیبا! به من بگو آیا از زمین گذر کردی به ایران هممیآیی که چهره زیبایت را ببینیم؟ احتمال دارد بیایی ما نباشیم و نتوانیمتو را ببینیم. اما شاید تو فرزندان ما را ببینی و به یاد همان پسر 12 سالهبیفتی که روزی با تو سخن گفته بود
سلاممهمون زیبای ایران، من سها، آمده ام به تو بگویم آیا تو ستاره سها را دیدهای؟ شاید ستاره سها آنقدر داغ باشد که تو نتوانی پیش او بروی. دلم میخواهدکه پیش تو باشم. آیا تو خسته نمیشوی؟ ستاره دنباله دار، میدونی هابیل چقدرتو را دوست داشت (!!) اگر یک وقت خواستی بیایی به دانشمندان بگو. ببین، مننمیدونم تو چه جوری هستی چه شکلی هستی. آیا شهاب سنگ را میشناسی؟ توناراحت نیستی که همیشه به دور خورشید میگردی؟ حیف شد که هنوز بچه هام ونمیتونم پیش تو بیایم و درواره[درباره] تو تهقیق [تحقیق] کنم(!).
منو ببخش میدونی چرا به تو نامه مینویسم؟ چون به تو الاقه مندم [علاقه مند]. دوست تو سها قنبری
دنبالهدار عزیز، وقتی خانم نجوم عکس تو را به من نشان داد، با تعجب گفتم این یکشهاب سنگ نیست؟ اما خانم نجوم گفت: این بچه های دنباله دار است. نمیدانمچرا اما دوست دارم تو را از نزدیک ببینم و با تو حرف بزنم. ولی احساسمیکنم وقتی تو را میبینم از تو خجالت بکشمو درست مثل بچه ها یا دنباله هایخودت که از خورشید خجالت میکشند. در ذهنم میآید و مانند شخصیت های کارتونیبا صدای بامزه حرف میزنی. اما حیف نه من تو را میبینم نه تو اینطور حرفمیزنی. اگر تو را ببینم فقط دوست دارم بفهمم راه سفر تو چه شکلی است و چهخطرات احتمالی دارد. میخواهم با تو خداحافظی کنم پس خداحافظ
یکی از مهم ترین بخشهایی که در مرکز علوم و نجوم زنجان مورد توجه قرار گرفته است برنامه بازدید از گنبد آسمان نما میباشد. تا کنون با توجه به نو پا بودن مرکز گروههای بسیاری از گنبد آسمان نما بازدید کرده اند. اولین برنامه ای که با دستگاه پلانتاریوم اجرا کردم برنامه افتتاحیه بود که در این برنامه استاندار نیز حضور داشت. این برنامه جداً برایم استرس زا بود. دستگاه را خیلی نمیشناختم و هر لحظه احتمال میدادم کنترلش از دستم خارج شود (البته شکر خدا نشد!) . به هر حال با تمام سختیهایش برنامه را اجرا نمودم . جالب بود که در همان اجرای اولم پسربچهای با خانواده اش حضور داشت که اصرار داشت در همان روز اسمش را به عنوان اولین عضو در مرکز علوم و نجوم بنویسم که البته به هدفش هم رسید! پس از این اجرا برنامه های دیگری هم داشتم که از آن جمله میتوانم به برنامه بازدید دانش آموزان ورزشکار که در المپیاد ورزشی شرکت کرده بودند اشاره کنم. این برنامه از جهاتی قابل بررسی بود. اولین نکته در مورد اینها این بود که من می بایست مباحث عمومی نجوم را در زمان 45 دقیقه (به صورت زنده و به عبارتي يك نفس!) برای کسانی توضیح می دادم که بعد از یک روز پرکار در مسابقات به مرکز آمده بودند تا خستگی در کنند.
برایم جالب بود که یکی از دانشآموزان پس از اجرای برنامه به من گفت که فکر می کرده به سینما خواهد آمد. البته همین تصور هم به حد کافی در برابر تصوراتی از قبیل آمدن به استخر توپ – که یکی دیگر از دانش آموزان اذعان داشت- قابل قبول تر بود.
در بدو ورود دانش آموزان سعی میکردند با شیطنتهای خاص خودشان که لازمه سنشان (دوره دبیرستان) بود، قدرت نمایی کنند. اما پس از اجرای برنامهها چهره هایشان دیدنی تر بود. اغلب با سوالاتی که برایشان بوجود آمده بود سالن را ترک میکردند. هر چند سعی میکردم تا حد ممکن به برخی از سوالاتشان جواب هم بدهم. یک نمونه جالب ازین نمونه ها پسری بود که در ابتدای برنامه به من گفت: این دستگاه مگه چی کار میکنه؟ اصلا شما نجوم بلدی!؟ و در انتهای برنامه به اصرار دوستانش و نیز به خاطر اتمام وقت سانس، با اكراه سالن را ترک نمود. اینها تنها
گوشههایی از برنامههای بازدید ورزشکاران بود که برایم خاطره انگیز شد. همچنین برنامهای هم برای کارکنان آموزش و پرورش به همراه خانواده هایشان داشتم که این برنامه هم توانست اعضای بسیاری را جذب مرکز نجوم نماید. یکی دیگر از برنامه های پلانتاریوم برنامه بازدید اختصاصی برای استاندار و خانواده شان بود که آن جلسه هم با خوبی و خوشی و البته با کسب تجربه برای من به اتمام رسید. در حال حاضر در حال تدوین جلسات آموزشی برای گنبد پلانتاریوم هستم تا بتوانم در قالب برنامههای تک جلسهای نجوم را به عامه مردم معرفی نمایم.
تو دنیای بچه ها : اگه جیش داشته باشی زود دستتو میگیرن میبرنت دستشوئی
تودنیای بچه ها : آمپول زدن هیچ وقت درد نداره(بازی)
تودنیای بچه ها : با پولاشون میشه همه چیز خرید
تودنیای بچه ها :مرزی وجود نداره
تودنیایبچه ها :اگه چیزی بهشون ندی : ببین خیلی لوسی اصلادیگه باهات دوستنمیشم(مثلا قهر هستن) تو دنیای اونا قهرا چند دقیقه ای و زود آشتیه
تو دنیای بچه ها : چیزی به اسم دروغ وجود نداره اگه باشه زود خودشونو لو میدن
تو دنیای بچه ها : ماشینا تصادف میکنن اما سر نشینا همیشه زنده می مونن
تو دنیای بچه ها :بدون مهریه و جهزیه میشه ازدواج کرد
تو دنیای بچه ها : هیچ کس معتاد نمیشه
تو دنیای بچه ها :تو بازی با لا بلندی یه جا ده هست به اسم جاده خدا
تو دنیای بچه ها :اگه اذیتش کنی بهت میگه : پو یو نکن به مامانت میگما
تو دنیای بچه ها : گو به (گربه ) بچه های شیطونو می خوره
تو دنیای بچه ها :آدما رو هیچ وقت به خاک نمیسپرن
تو دنیای بچه ها : آدم وجود نداره چون همشون فرشتن اینو خودشون نمیدونن
همه این چیزای که گفتم هیچ کدوم تو دنیای واقعی آدم بزرگا وجود نداره
میگن قلب آدما به اندازه مشت دستشون قلب بچه ها به ظا هر کوچیکه اما وسعتش بیش از یه اقیانوس
کودکانراستگوترین و پاکترین انسانها هستند ،آنها فرشته های هستند که از طرفخداوند متعال به خانواده هاهدیه می شوند ،آنها نور چشم خانواده هستندوگرمی و زیبای به زندگی می بخشند
تقریبا با فاصله یک ماه از افتتاح مرکز علوم و نجوم، برنامه های فرهنگی ادبی و هنری را در مرکز شروع نمودیم و با حجم بالای کاری که بخشی از از آن مربوط به مراجعه کنندگان و بخشی دیگر بنا به شرایط خاص مرکز بنا به تازه کار بودن آن بود. به هر تقدیر با تمام سختیها و مشکلاتی که داشتیم توانستیم در فرصتی کم هم جوابگوی مراجعه کنندگان به مرکز باشیم و هم مرکز را آماده نماییم. تعداد 192 نفر عضو ثابت که توانستیم در مدت 3 ماه داشته باشیم به همراه برگزاری کلاسهای مختلف از قبیل نجوم، نقاشی، قصه گویی، بازی و سرگرمی، مسابقه، شعرخوانی، طرحهای ادبی، کاردستی، معرفی شخصیت های علمی فرهنگی هنری، معرفی وقایع، روخوانی کتاب و ... گواه این ادعاست. در کلاسهای نقاشی اعضا توانستند آثار قابل قبولی برای مسابقات جهانی بلغلرستان ارائه دهند. در بخش ادبی نیز اعضای مرکز (ثمین سجادی، تینا تاج کی، نیکو قنبری و صدف نظری ) توانستند در بخش کشوری حائز رتبه های برتر شوند.
در بخش آماده سازی مرکز علوم و نجوم توانستیم تعداد نزدیک به هشت هزار جلد کتاب را ثبت کامپیوتری و دستی نماییم تا بتوانیم در اولین فرصت به صورت کامپیوتری به اعضا کتاب امانت بدهیم. عکس بالا هم نمونه ای از آثار کاردستی بچه ها در تابستان است
در تابستان 88 علاوه بر کلاسهای نجوم و نقاشی و سایر کلاسهای فرهنگی در مرکز علوم و نجوم کلاس ادبی هم برگزار شد. در این کلاس مربی ادبی مرکز خانم نظری با بچه ها شیوه های پرورش تحیل و پرورش حواس را کار کردند و در پایان بچه ها هم توانستند آثار خیلی خوبی را به مسابقات ارائه کنند. نمونه ای از آثار بچه ها را در عکس میبینیم
سلام بچه ها من مربی نقاشی مرکز علوم و نجوم زنجان هستم. فقط خدا و بچه هایی که نقاشی میکنند می دانند که کار با مداد شمعی و آبرنگ و گواش چه لذتی دارد! کلاس نقاشی ترم تابستان هم با همه خوبیها و کم و کاستهایش گذشت. توی کلاس هم بچه های خوب و با استعداد داشتم که بعضی شان در مسابقات کشوری و بین المللی شرکت کردند و هم بچه هایی که فقط آمده بودند با نقاشی بیشتر آشنا شوند. به هر حال من تمام سعیم را کردم تا همه راضی باشند. بد نیست بدانید این اولین دوره کلاسهای آموزش نقاشی من بود. دلم میخواهد نظر شما را هم در مورد کلاسم بدانم. در ضمن چند تا از کارهای بچه ها را که در همین تابستان نقاشی کرده اند برایتان به نمایش میگذارم.
اولین دوره از کلاسهای نجوم در مرکز علوم و نجوم را در تابستان سال 1388 برگزار نمودم. این دوره از کلاسهای از جهاتی قابل بررسی یودند. نکته اول این بود که اغلب مخاطبین من در کلاسهای کودک و نوجوان بودند و این در حالی بود که من تجربه تدریس به این گروه را نداشتم و نمیدانستم آیا میتوانم به زبان آنها برایشان نجوم تدریس کنم یا نه.جلسات اول حقیقتا تردید داشتم. اما به مرور زمان، تجربه کارهای فرهنگی با بچه ها که البته خیلی زیاد هم نبود، توانست راهگشا باشد و من توانستم خیلی خوب با آنان رابطه برقرار کنم. جالب ترین بخش در هر کلاس حیرت بچه ها بود. بچه ها آنقدر جالب و بی شیله پیله (برخلاف بزرگترا) حیرت میکردند که خودم لذت میبردم. کلاسهایم را در 6 گروه آموزشی برگزار نمودم. 4 گروه کودک و دو گروه نوجوان. خیلی خوب تمامی اعضای کلاسها را به خاطر دارم. حتی حرفهایی که سر کلاس میزدند، علی قدرتی با آن دفترچه اسرارآمیزش، امیرمحمد مرشدی با آن غرولندهای همیشگی اش راجع به وقت کلاس، محمدرضا غریب لو با آن تحقیقاتش، محمد رضا تاراسی و محمد جواد بیات با آن ذهن خلاقشان، علی شهبازی با آن موشک هوا کردنش، شاهین بازرگان با همسترآوردنش سر کلاس نجوم و ...!، سارینا صوفی با نقاشی های همیشگی اش سر کلاس، نیکو و سها قنبری با آن خنده های ریز ریزشان موقع حرف زدن من، پوریا سرشاری با آن لبخندهای ژکوندش، محمدرضا ایمانی با ذهن خلاقش، مهدی مروج با سوالهای اساسی اش، سها ایزدی با ماشین زمانش، پریا حاج ابوالفتح با آن آدمهای عجیب و غریب نقاشی اش، الهه چونگوری با آن ذهن تخیلی اش، امیر محمد محمدی که تا منو می دید چشمه سوالاتش فوران میکرد، و ... وقتی داشتم برگه امتحانی بچه ها را تصحیح میکردم به نکات جالبی برمیخوردم که البته همه و همه ریشه در نحوه تدریس من داشت. اغلب بچه های دوره ابتدایی در املا کلمات مشکل داشتند اما گاهی آنچنان زیبا مفاهیم را با همان املای غلط نوشته بودند که خودم هم لذت میبردم. الفاظ شیرینی که بچه ها تو برگه هاشون نوشته بودن حقیقتاً آدمو به وجد میاورد و نمونه اش برگه آریا بیات که یکی از شاگردای خیلی خوب و زرنگ کلاسام بود. من در بحث مربوط به انتقال انرژی در خورشید گفته بودم که بسته های انرژی در داخل خورشید سوار ماده میشوند، عین آدم که سوار اتوبوس میشه و این مواد به حالت همرفتی به طرف سطح خورشید میان، یعنی میان، بارشونو خالی میکنن و برمیگردن. من این جمله رو فقط به عنوان یه مثال انتخاب کرده بودم و خیلی هم سطحی ازش گذشته بود. اما خیلی برام جالب بود وقتی در سوالی از بچه ها خواسته بودم که نحوه انتقال انرژی از لایه های زیرین خورشید رو به لایه های بالایی بنویسن، آریا نقاشیِ همون اتوبوسو برام کشیده بود
در پي تلاشهاي گسترده مدبربت كانون پرورش فكري استان زنجان، پارك مجاور مركز علوم و نجوم زنجان از نام "پارك الفبا" به "پارك نجوم" تغيير نام يافت. اين اقدام در سال جهاني نجوم در زنجان صورت پذيرفت و اميدواريم در ادامه، شاهد حمايتهاي بيشتر اارگانهاي مسول در اين زمينه باشيم
با توجه به اینکه تنها چندین ماه از افتتاح این مرکز میگذرد، فعالیتهایی به منظور آماده سازی برنامه های آموزشی نجومِ مرکز صورت گرفته است. یکی از مهم ترین فعالیت های انجام شده بازدید هایی است که از مراکز نجومی صورت گرفته است. مرکز نجوم و رصد زعفرانیه تهران واقع در پارک زعفرانیه تهران اولین محلی بود که برای بازدید انتخاب شد. پس از هماهنگی های لازم با این مرکز صبح روز 28 تیرماه عازم این مرکز شدیم و از نزدیک با فعالیتهای نجومی این مرکز آشنا شدیم. مرکز نجوم و رصد زعفرانیه تهران یکی از مراکز فعال در زمینه رشد و پرورش منجمان آماتور در ایران است و اغلب منجمان آماتور و حتی گاه حرفه ای که در حال فعالیت هستند، از دانش آموختگان این مرکز هستند. سابقه 20 ساله این مرکز در زمینه آموزش نجوم کارنامه درخشانی از فعالیتهای این مرکز را ارائه می کند. ما نیز سعی نمودیم با استفاده از تجربیات این مرکز و همچنین با تعاملات علمی که در آینده با این مرکز خواهیم داشت بتوانیم آموزش نجوم را در سطح خوب و حتی عالی به مردم زنجان ارائه کنیم.
برنامه بعدی بازدید از مرکز علوم و ستاره شناسی تهران بود. این مرکز وابسته به شهرداری منطقه یک تهران و در محله دزاشیپ واقع است و فعالیتهای خود را متمرکز به تمامی زمینه های علمی نموده است. بخشهای مختلف این مرکز از جمله تالار تفکر، تالار کهکشان راه شیری، تالار مشاهیر و ... همه و همه از برنامه ریزی دقیق علمی و آموزشی خبر میداد که برای این مرکز در نظر گرفته شده است. با همکاری صمیمانه مدیریت مرکز علوم و ستاره شناسی تهران توانستیم از تمامی بخشهای مرکز بازدید کنیم و در مورد کلاسهایی که در ان مرکز دائر بود اطلاعات کسب نماییم. عکس بالا هم نمایی از گنبد رصدخانه مرکز علوم و ستاره شناسی تهران است.
اولش يه نگاه معموليبود، هم اون به من، هم من به اون، اما بعد از چند ثانيه انگار جفتمونم هميه چيزي بفهمبم باز به هم زل زديم. اون نگاهشو ازم دزديد، اما من نيگاشكردم و اونقدر زل زدم تا بالاخره گفتم: "سلام!" اونم همچين كه منتظر باشهبا لبخند گفت: اِاِاِاِ...سلام!ره، رباب هم منو شناخته بود، همتختي دوران ابتداييم بود! هموني كه وقتي معلم درس ميداد، زير زيركي با همحرف ميزديم، ميخنديديم، و معلم ميگفت: تخت سوم، چه خبره؟! آره خودش بود،چقدر عوض شده بود، چهره اش جذاب تر شده بود. اما همون نگاههاي بچگي تونگاش موج ميزد. از روزاي با هم بودنمون، عكسايي كه با هم داشتيم، اردوهاييكه با هم رفته بوديم، و خيلي چياي ديگه با هم حرف زديم. يه سوال تكراريهمش ازهم ميپرسيديم: " از بچه ها از كسي خبر داري؟"ف.. رفتهقزوين، ب... پدرش چند وقت پيش فوت كرد، ز...يكي داره تو شريف دكتريميخونه، ل... رو ميشناختي كه؛ ترك تحصيل كرده، آ...ازدواج كرده، ااااا،مباركه.... و همين طور ادامه پيدا ميكنه ز معلمامون ميگيم. خانمبابازاده، معلم كلاس اولمون، چقدر دوس داشتني بود، خانم فداكار، معلم كلاسدوم ابتدايي مون، چه صداي گرمي داشت، رباب گفت: "قوت كرده ميدونستي؟؟؟ ..." . با شنيدن اين حرفش زانوهام ميلرزه، ميگم با صداي لرزون: "ك.....ي؟" ميگه: چند سالي هست، رباب ميگه:"معلم كلاس پنجم هم فوتكرده"، ... خداي من، هر چي سعي كردم اسمشو يادم بيارم، نتونستم، بغض كردمو به كفشام زل زدم. چند دقيقه بعد ازون يادم اومد كه مدير مدرسه دورانابتدايي مون هم.....خدا رحمتشان كنه. از رباب با لبخند خداحافظي ميكنم ونميدونم كي به خودم ميام كه لبخندمو يه اندوه پوپونده و دلم ميخواد گريهكنم. به كفشام نگاه ميكنم كه دارن پاهامو راه ميبرن! سال به سال فقط كفشامبزرگ شدن، و قدم بلند تر شده، آگاهيهام راجع به فلان سياره كه به زحمت باتلسكوپ ديده ميشه، خيلي بيشتر از معلم كلاس دوم ابتداييمه! خداي من، منچرا اين طوري ام؟؟ من همون فاطمه ام؟؟
قبل از اينكه فرصت داشتهباشيم برنامه ريزي كنيم به كسي بگم كه دوستت دارم، ممنونم به خاطر زحماتيكه برام كشيدي، ... فرصت ها از دست رفته.گوشيمو بر ميدارم به كساييكه تا حالا فقط اسمشونو تو ليست گوشيم دارم يه اس ام اس كوتاه ميزنمكه:دوست خوبم، دوستت دارم، بي بهونه، همين!شمارنده پيامامو نگاه ميكنم وميبينم يهو خيلي رفته بالا، ميخندم و به بازتاب چهره خودم كه دارم توگوشيم ميبينم، چشمك ميزنم! خدايا، كمك كن دوستامو پيدا كنم.